کد مطلب:315941 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:200

شهادت قمر بنی هاشم و برادرانش
وفایی شوشتری 22 بند در مرثیه ی حضرت سیدالشهدا علیه السلام سروده است بند هفدهم در شهادت حضرت عباس و برادرانش می باشد كه آن را ذكر می نمایم:



شیران كارزار و امیران روزگار

عباس و عون و جعفر و عثمان نامدار



در باغ بوتراب خزان چون رسیده شد

بر سرو هر سه چار سموم اجل دچار





[ صفحه 257]



عباس خواند هر سه برادر به نزد خویش

در بر كشید سر و یكی بود شد چهار



گفتا كنون كه كار بود تنگ بر حسین

ننگ است، ننگ زندگی ما به روزگار



خوابیده جمله سبزخطان لاله گون كفن

چون سرو ایستاده حسین بی معین و یار



باید روید هر سه به پیش دو چشم من

گردید كشته تا كه شود قلب من فكار



داغ شما چو بر جگرم كارگر شود

از قهر بركشم مگر از قوم دون دمار



یك یك روانه كرد سوی حرب هر سه را

از داغ مرگشان به دل خویش زد شرار



پس خود روانه گشت سوی شاه بی سپاه

ز بوسه بر زمین و علم كرد استوار



یعنی علم برای سپاه است و این سپه

یك سر به خون فتاده علم را كنم چه كار



رخصت گرفت ز آن شه بی یار و مستمند

شد بر سمند و تاخت به میدان كارزار



ناگه شنید از عقب آواز العطش

آن العطش كشید عنانش ز گیردار





[ صفحه 258]



برگشت سوی خیمه و مشكی گرفت و رفت

سوی فرات با جگری تشنه و فكار



پر كرد مشك و پس كفی از آب برگرفت

می خواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار



آمد به یادش از جگر تشنه ی حسین

چون اشك خویش ریخت ز كف آب و شد سوار



بر خود خطاب كرد كه ای نفس اندكی

آهسته تر كه مانده حسین تشنه در قفار [1] .



عباس بی وفا تو نبودی كنون چه شد

نوشی تو آب و مانده حسینت در انتظار



رسم وفا به جا تو نیاری بسی به جاست

خوانند بی وفات اگر اهل روزگار



رفتت مگر ز یاد حقوق برادری

عباس! رسم مهر و وفا را نگاه دار



شد با روان تشنه ز آب روان، روان

دل پر ز جوش و مشك به دوش آن بزرگوار



چون درّ آبدار برون آمد از فرات

پس عزم شه نمود كه او بود شاهوار





[ صفحه 259]



دیدند خیل دوزخیانش كه می رود

مانند ابر رحمت و آبش بود به بار



پس همچو سیل، خیل روان شد ز هر طرف

طوفان تیر و سنگ روان شد ز هر كنار



كردند جمله حمله بر آن شبل مرتضی

یك شیر در میانه ی گرگان بی شمار



یك تن كسی ندیده و چندین هزار تیر

یك گل كسی ندیده و چندین هزار خار



سرگرم آب بردن و از خویش بی خبر

كابن طفیل زد به یمین وی از یسار



پس مشك را ز راست سوی دست چپ كشید

وز سوز سینه زد به دل قدسیان شرار



می داشت پاس آب و همی تاخت كز كمین

دست چپش فكند لعینی ستم شعار



همی بر سمند بر زد و گفت ای خجسته پی

كارم ز دست رفت و از دستم اختیار



این آب را اگر برسانی به تشنگان

بر رفرف و براق تو را زیبد افتخار



از بهر تشنگان اگر این آب را بری

سبقت بری ز دلدل در عرصه ی شمار





[ صفحه 260]



می تاخت سوی خیمه كه ناگاه از قضا

تیر قدر رها شد و بر مشك شد دچار



ز آن تیر كین چو آب فروریخت بر زمین

شد روزگار در بر چشمش چو شام تار



مانند مشك اشك ملك هم به خاك ریخت

وز خاك شد به چهره ی افلاكیان غبار



چون آب ریخت خاك به سر بیخت بوتراب

در باغ خلد فاطمه زد لطمه بر عذار



پس خود برای كشته شدن ایستاد و گفت:

مردن هزار مرتبه بهتر كه شرمسار



آن گه عمود و نیزه و شمشیر و چوب و سنگ

شامی بر او زدی ز یمین كوفی از یسار



پس سرنگون ز خانه ی زین گشت بر زمین

فریاد یا أخا ز جگر بركشید زار



فریاد یا أخا چو به گوش حسین رسید

گفتی مگر هژبر روان شد پی شكار



آمد چه دید؟ دید كه بی دست پیكری

افتاده پاره پاره در آن دشت فتنه بار



آهی ز دل كشید و بگفت ای برادرم

عباس! ای از پدرم مانده یادگار





[ صفحه 261]



امروز روز یاری و روز برادری است

از جای خیز و دست به همدستی ام برآر



شاید كنیم دفع، طغات لئام را

از عترت رسول كه هستند بی تبار



بركش عنان خامه «وفایی» كه اهل بیت

در خیمه ها نشسته پریشان و بی قرار



باید حسین رود به تسلای اهل بیت

دیگر گذشت كار ز سقای اهل بیت [2] .




[1] قفار: بيابان.

[2] ديوان وفايي، ص 163 - 168.